خداوند در سوره لقمان در قرآن کریم ، از لقمان به عنوان حکیمی که حکمتش را از خدا گرفته است یاد می کند:
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ (آیه 12 سوره لقمان)
ترجمه: ما به لقمان حکمت دادیم ( و به او گفتیم: ) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند ، تنها به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند ، ( زیانی به خدا نمی رساند ) چرا که خداوند بی نیاز و ستوده است.
لقمان در ابتدای جوانی ، غلامی بود سپاهپوست که بعدها به دلیل خوش قلبی و حکمت سرشار خویش ، آزاد شد. امام علی (ع) درباره او می فرمایند: « لقمَانُ الْحَکِیمُ وَ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً » یعنی لقمان حکیم، بندهای از حبشه بود. او اگرچه صورتی نازیبا داشت اما ، از سیرتی بسیار زیبا برخوردار بود. عده ای می گویند که او به شغل خیاطی مشغول بوده و عده ای دیگر شغل او را شبانی ذکر کرده اند.
او با گذشت زمان ، به سبب خوش قلبی و اخلاقیات خاص خود ، در میان مردم شهرت فراوان یافت. اخلاق ، تواضع و حکمت او حتی در زمان بردگی ، سبب متحیر ساختن اربابش شده بود. لقمان در دوران جوانی و بردگی ، اربابی داشت که با وجود ثروت و قدرت فراوان ، فردی ناشکر ، بی صبر و کم طاقت بود و در مورد کوچکترین سختی ها و ناملایماتی که در زندگی اش پیش می آمد گله و شکایت بسیار می کرد. این اخلاق ناپسند ارباب موجب ناراحتی و آزار لقمان می شد ؛ اما به دلیل ادب بسیار زیاد خود در مقابل اربابش ، چیزی به زبان نمی آورد.
روزگار به همین منوال می گذشت تا اینکه روزی یکی از نزدیکان ارباب ، خربزه ای را به عنوان هدیه به او پیشکش کرد. ارباب به دلیل علاقه وافر خود به لقمان ، خربزه را برید و به او تعارف کرد. لقمان با ادب بسیار و گشاده رویی ، تشکر نمود و خربزه را قطعه قطعه خورد. ارباب نیز قطعه آخر خربزه را به دهان گذاشت ؛ ناگهان متوجه شد که خربزه به شدت تلخ بوده و لقمان چیزی به روی خود نیاورده است. پس دلیل این کار را از او پرسید.