سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

مشخصات بلاگ
سفینه نجات

کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو آرام و قرار خواهد یافت؟ یا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیده ­اى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من به واسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

پیوندهای روزانه

چه ویژگی لقمان را لایق حکمت الهی کرد؟

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

 خداوند در سوره لقمان در قرآن کریم ، از لقمان به عنوان حکیمی که حکمتش را از خدا گرفته است یاد می کند:

 

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ (آیه 12 سوره لقمان)

ترجمه: ما به لقمان حکمت دادیم ( و به او گفتیم: ) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند ، تنها به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند ، ( زیانی به خدا نمی رساند ) چرا که خداوند بی نیاز و ستوده است.

 

لقمان در ابتدای جوانی ، غلامی بود سپاهپوست که بعدها به دلیل خوش قلبی و حکمت سرشار خویش ، آزاد شد. امام علی (ع) درباره او می فرمایند‌: « لقمَانُ الْحَکِیمُ وَ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً » یعنی لقمان حکیم، بنده‌ای از حبشه بود. او اگرچه صورتی نازیبا داشت اما ، از سیرتی بسیار زیبا برخوردار بود. عده ای می گویند که او به شغل خیاطی مشغول بوده و عده ای دیگر شغل او را شبانی ذکر کرده اند.

او با گذشت زمان ، به سبب خوش قلبی و اخلاقیات خاص خود ، در میان مردم شهرت فراوان یافت. اخلاق ، تواضع و حکمت او حتی در زمان بردگی ، سبب متحیر ساختن اربابش شده بود. لقمان در دوران جوانی و بردگی ، اربابی داشت که با وجود ثروت و قدرت فراوان ، فردی ناشکر ، بی صبر و کم طاقت بود و در مورد کوچکترین سختی ها و ناملایماتی که در زندگی اش پیش می آمد گله و شکایت بسیار می کرد. این اخلاق ناپسند ارباب موجب ناراحتی و آزار لقمان می شد ؛ اما به دلیل ادب بسیار زیاد خود در مقابل اربابش ، چیزی به زبان نمی آورد.

روزگار به همین منوال می گذشت تا اینکه روزی یکی از نزدیکان ارباب ، خربزه ای را به عنوان هدیه به او پیشکش کرد. ارباب به دلیل علاقه وافر خود به لقمان ، خربزه را برید و به او تعارف کرد. لقمان با ادب بسیار و گشاده رویی ، تشکر نمود و خربزه را قطعه قطعه خورد. ارباب نیز قطعه آخر خربزه را به دهان گذاشت ؛ ناگهان متوجه شد که خربزه به شدت تلخ بوده و لقمان چیزی به روی خود نیاورده است. پس دلیل این کار را از او پرسید.

لقمان که شرایط را برای درس عبرت دادن به ارباب خویش فراهم دید ، پاسخ داد : من هم تلخی این خربزه را احساس نمودم ، اما سالهاست که من سر سفره پربرکت شما نشسته ام و غذاهای بسیار لذیذی را از آن خورده ام . اکنون شایسته نبود که بعد از این همه لطف ، با خوردن اولین میوه تلخ ، ناله و شکایت کنم. ارباب او از  برخورد غلامش درس عبرت گرفته و متوجه ضعف خود در مواجه با مشکلات و ناشکری اش در مقابل خداوند شد و از آن به بعد شکرگزاری و صبوری را در زندگی خویش به کار بست.

لقمان همواره از این چنین روش های زیبای تبلیغی برای نصیحت کردن اطرافیان خویش استفاده می کرد. با مطالعه سبک زندگی و ویژگی های اخلاقی لقمان ، متوجه حکمت های فراوان و همچنین خود سازی  شدید و مبارزه با نفس در وجود او ، خواهیم شد.

این که چرا لقمان لایق و صاحب این حکمت الهی شد جای بحث بسیاری دارد. در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است:

رسول الله (ص) : « واقعیت این است که بگویم لقمان پیامبر نبود، اما بنده ‏اى بود بسیار اندیشمند، یقینش نیکو بود و خدا را دوست می‌داشت پس خدا هم او را دوست داشته و حکمت به او عنایت فرمود. ... ندایى به گوش او رسید: اى لقمان! آیا میل دارى خداوند تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دهد تا بین مردم به عدالت حکم کنى؟ پاسخ داد: اگر خداوند مرا در این کار آزاد قرار داده من هرگز این آزمایش و این مسئولیت را قبول نمی‌کنم، و اگر امر می‌فرماید پس مطیع دستور او خواهم بود؛ زیرا یقین دارم که در اجرای مسئولیت به من کمک نموده و موفق به وظائف خویش می‌فرماید. ملائکه از لقمان پرسیدند، در حالى‌که ایشان را نمى‏ دید و صدایشان را می‌شنید، دلیل کلام تو چیست؟
لقمان پاسخ داد: زیرا دادرسى و قضاوت مهم‌ترین و مشکل ‏ترین شغلى است که تاریکى و ظلمت (اشتباه) از هر طرف آن‌را فرا گرفته، اگر قاضى خود را حفظ کند راه نجات داشته و اگر خطا کرد از راه بهشت دور خواهد شد. (من خواهان چنین مقام سنگینى نیستم) کسى که در دنیا ذلیل و در آخرت صاحب مقام و ارجمند باشد بهتر از آن است که در دنیا ارجمند ولى در آخرت ذلیل باشد، آن‌که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد هرگز به آرزوهاى خود نرسیده و آخرت هم از دست او بیرون خواهد رفت. ملائکه از پاسخ و طرز استدلال لقمان تعجب کرده و او را تحسین نمودند، آن‌گاه لقمان به خواب رفت و خداوند حکمت را به او داد و لقمان از حکمت خویش بهره‌مند می‌شد و با داود پیامبر(ص) همکارى و معاونت می نمود»

از قول پیامبر اکرم (ص) می فهمیم که :

1-    لقمان پیامبر نبوده و فقط حکیمی بوده که خداوند به او حکمت بخشیده است.

2-    لقمان حکیم با پیامبر خدا ، حضرت داوود (ع) همکاری داشته است.

همچنین در قرآن قاطعانه گفته نشده که لقمان پیامبر بوده است یا نه ، اما لحن قرآن در مورد او به گونه ای است که او را فقط  فردی حکیم می داند که از جانب خداوند به او حکمت عطا شده ، اما در مورد دیگر پیامبران صریحا به پیامبر بودن آن ها اشاره شده است.

 

در احادیث دیگر از ائمه در مرود لقمان می خوانیم:

 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «وى مرد فکورى بود و در هر موضوعى بیش از همه چیز فکر مى کرده است.»

 

شخصی از امام صادق (ع) از لقمان را سراغ گرفت، که چه کسى بود؟ و حکمتى که خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ ایشان فرمودند: « آگاه باش که به خدا سوگند حکمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و یا درشتى در جسم و زیبایى رخسار ندادند، و لیکن او مردى بود که در برابر امر خدا سخت نیرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى کرد، مردى ساکت و فقیر احوال بود، نظرى عمیق و فکرى طولانى و نظرى تیز داشت، همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابید، و هرگز کسى او را در حال بول و یا غایط و یا غسل ندید، بس که در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عمیق بود، و مواظب حرکات و سکنات خویش بود، هرگز از دیدن یا شنیدن چیزى نخندید، چون مى ترسید گناه باشد، و هرگز خشمگین نشد، و با کسى مزاح نکرد، و چون چیزى از منافع دنیا عایدش مى شد اظهار شادمانى نمى کرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسیار گرفت، و خدا فرزندانى بسیار به او مرحمت نمود، و لیکن بیشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ایشان نگریست. لقمان هرگز از دو نفر که نزاع و یا کتک کارى داشتند نگذشت، مگر آنکه بین آن دو را اصلاح کرد، و از آن دو عبور نکرد، مگر وقتى که دوستدار یکدیگر شدند، و هرگز سخن نیکو از احدى نشنید، مگر آنکه تفسیرش را پرسید، و پرسید که این سخن را از که شنیده اى؟ لقمان بسیار با فقهاء و حکما نشست و برخاست مى کرد، و به دیدن قاضیان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت، قاضیان را تسلیت مى گفت، و برایشان نوحه سرایى مى کرد، که خدا به چنین کارى مبتلایشان کرده، و براى سلاطین و ملوک اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، که چگونه به ملک و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسیار عبرت مى گرفت، و طریقه غلبه بر هواى نفس را از دیگران مى پرسید، و یاد مى گرفت، و با آن طریقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شیطان احتراز مى جست، و قلب خود را با فکر، و نفس خویش را با عبرت، مداوا مى کرد، هرگز سفر نمى کرد مگر به جایى که برایش اهمیت داشته باشد، به این جهات بود که خدا حکمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.و خداى تبارک و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان که در نیمه روزى که مردم به خواب قیلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند- به طورى که صداى ایشان را بشنود، ولى اشخاص ایشان را نبیند- که: اى لقمان آیا مى خواهى خدا تو را خلیفه خود در زمین کند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدین شغل فرمانم دهد که سمعا و طاعتا، چون اگر او اینکار را از من خواسته باشد، خودش یاریم مى کند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخیر کند من عافیت را اختیار مى کنم.ملائکه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اینکه داورى بین مردم در دشوارترین موقعیت ها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمایشش از هر جاى دیگر سخت تر و بیشتر است و آدمى بیچاره مى ماند، و کسى هم کمکش نمى کند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، کارش به یکى از دو احتمال مى انجامد، یا این است که در داورى اش رأى و نظریه اش مطابق حق و واقع مى شود، که در این صورت جا دارد که سالم باشد، و احتمال آن هست، و یا این است که راه را عوضى مى رود که در این صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاکتش قطعى است، و اگر آدمى در دنیا ذلیل و ضعیف باشد آسان تر است تا آنکه در دنیا رئیس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذلیل و ضعیف باشد، از سوى دیگر کسى که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد هم در دنیا خاسر و زیانکار است، و هم در آخرت، چون دنیایش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد.ملائکه از حکمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نیز منطق او را نیکو دانست، پس همین که شام شد، و در بستر خوابش آرمید، خدا حکمت را بر او نازل کرد، به طورى که از فرق سر تا قدمش را پر کرد، و او خود در خواب بود که خدا پرده و جامعه اى از حکمت بر سراسر وجود او بپوشانید.لقمان از خواب بیدار شد، در حالى که قاضى ترین مردم زمانش بود، و در بین مردم مى آمد، و به حکمت سخن مى گفت، و حکمت خود را در بین مردم منتشر مى ساخت.»

 

امام صادق علیه السلام فرمود: « لقمان نسبت به رهبر آسمانى زمان خود معرفت داشت.گرچه خداوند به او کتاب آسمانى نداد، ولى همتاى آن یعنى حکمت را به او آموخت.»

 

حال اجازه دهید بررسی کنیم که لقمان حکیم ، به چه اخلاقیاتی آراسته بوده که لایق حکمت الهی شد:

1-    او امانت دار بسیار خوبی بود.

2-    همواره نفس حویش را از گناه و حرام دور نگاه می داشت.

3-    هیچ گاه حرف ناسزا و بیهوده به زبان نمی آورد.

4-    همیشه در زندگی خود عفت و اخلاص داشت.

5-    در اوغات فراغت خویش ، به سکوت و اندیشیدن درمورد معرفت پروردگار و امور جهان می پرداخت.

6-    به هیچ وجه دیگران را مسخره نمی کرد و هیچ گاه بیهوده نمی خندید.

7-    هیچ گاه تسلیم خشم و غضب خود نمی شد.

8-    نسبت به خوشی های دنیا مغرور نمی گشت و در مقابل ناملایمات غمگین و ناامید نمی شد.

9-    بسیار صبور بود ؛ به طوری که تعداد زیادی از فرزندانش را در سنین پایین از دست داد ، اما هیچ گاه غمگین نشد و زبان به گلایه نگشود و همواره خداوند را شکر می کرد.

10-   همیشه سعی می کرد که مشکلات و نزاع بین مردم را حل کند و آن ها را با هم آشتی دهد.

11-   بسیار با فقها و دانشمندان و پادشاهان همنشینی می کرد و همواره به آنان در مورد مسئولیتشان هشدار می داد و نصیحت می نمود و عموما در راه نصیحت و امر به معروف ، از روش های جالب و تاثیرگزاری استفاده می نمود.

 

در چنین شرایطی بود که حکمت و نبوغ الهی به او عطا شد. لقمان با خودسازی خویش ، لیاقت خود را به خداوند ثابت کرد. در قرآن کریم می خوانیم که :

وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ ( سوره عنکبوت آیه 69 )

ترجمه : و آنها که در راه ما ( با خلوص نیّت ) جهاد کنند ، قطعاً به راه های خود ، هدایتشان خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است.

پیام این آیه این است که عمل صالح و خودسازی و درواقع همان جهاد در راه خداوند ، انسان را لایق هدایت و حکمت خواهد کرد.

 

چند داستان از حکمت سرشار لقمان :

 

1-    دل و زبان عامل سعادت یا شقاوت:

در زمان بردگی لقمان حکیم ، روزی ارباب او میهمانی ترتیب داد و میهمانان زیادی را دعوت نمود. او برای گروه اول  از میهمانان که در روز اول دعوت شده بودند ، به غلام خویش یعنی لقمان دستور داد که از بهترین جای گوسفند غذایی را تدارک ببیند و از آن ها پذیرایی کند. میهمانان ارباب در آن بزم ، به سخن چینی و سخنان بیهوده می پرداختند و لقمان از این عادت زشت آنان بسیار دلگیر می شد. او همواره در پی اصلاح مردم بود و با استفاده از حکمت خویش ، از روش های جالبی برای فهماندن حقیقت استفاده می کرد ؛ به طوری که همه از او درس می گرفتند و کسی از او رنجیده نمی شد.

بنابراین چاره ای اندیشید و در پی دستور ارباب ، گوسفندی ذبح کرد و از دل و زبان آن خوراکی تهیه کرد و برای میهمانان آورد. روز بعد که عدی ای دیگر از دوستان ارباب به میهمانی آمده بودند ، ارباب به او دستور داد که اینبار از بدترین جای گوسفند غذایی تهیه کند.

لقمان این بار هم از دل و زبان گوسفند خوراکی تهیه کرد و برای میهمانان آورد. ارباب بسیار متعجب گشت و دلیل این کار را جویا شد و گفت :‌چگونه دل و زبان هم بدترین هستند و هم بهترین؟ لقمان پاسخ داد : این دو مهمترین عضو در سعادت و شقاوت هستند. چرا که اگر دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت باشد ، این دو عضو ، عامل سعادت خواهند بود ولی اگر دل بدبین و زبان گویای سخن ناحق و غیبت و تهمت باشد ، از این دو عضو بدتر و پرزیان تر نخواهد بود.

 

2-    حرف مردم:

لقمان همواره زندگی وامور خویش را با رضای خدا می سنجید و به حرف های بیهوده مردم اهمیتی نمی داد. او قصد داشت تا این حقیقت را به فرزند خود نیز بیاموزد. بنابراین مانند همیشه بر طبق حکمت خویش ،  چاره ای اندیشید تا به زیباترین گونه ممکن آن را برای فرزندش مطرح کند.

بدین منظور او مرکبی آماده کرد ، خودش سوار آن شد و به فرزندش گفت که پیاده به دنبال مرکب بیاید. به این ترتین آن دو راهی سفری عبرت آموز شدند. در بین راه به افرادی برخوردند که با دیدن آن ها زبان به عیبجویی گشوده و گفتند : او چه مرد سنگدلی است ، خودش سوار می رود و کودکش را پیاده به دنبال خود می کشد. سپس لقمان پیاده شد و فرزندش را سوار کرد و به راه خود ادامه داد. چندی نگذشته بود که عده ای دیگر از مردم آن ها را دیدند  و گفتند : چه جوان سنگدلی ، خود سوار مرکب شده و پدر پیر و ناتوانش را پیاده به دنبال خود می کشد.

بعد از آن لقمان و پسر هردو با هم سوار شدند و به راه خود ادامه دادند تا به گروه دیگری از مردم رسیدند. آن ها نیز به اعتراض گفتند : آن دو چقدر سنگدل هستند که هردو با هم سوار این حیوان زبان یسته شده اند و این بار سنگین را به او تحمیل کرده اند. سپس لقمان و فرزند هر دو پیاده شدند و به راه خود ادامه دادند تا به گروه چهارم رسیدند. در این هنگام باز هم مردم زبان به نکوهش گشوده و گفتند: آن دو را ببینید ، هردو با وجود داشتن مرکب پیاده می روند و از جان حیوان بیشتر از جان خود می ترسند.

در آن هنگام ، لقمان به آرامی و با خوشرویی به فرزند خود گفت : فرزندم ، تو خود حقیقت را دیدی. دیدی که راضی کردن همه مردم هیچ گاه امکان پذیر نیست و تو به هیچ وجه نمی توانی زبان آنان را ببندی. پس همواره به جای راضی کردن مردم ، رضا و خوشنودی خدا را در نظر بگیر. با تمجید مردم مغرور نشو و از اعتراض و استهزاء آنان دلگیر نباش.

 

3-   خلاصه معرفت و روح حکمت لقمان :

روزی یکی از مریدان لقمان حکیم ، خلاصه معرفت و روح حکمت او را از وی جویا شد. لقمان پاسخ داد: خلاصه معرفت و روح حکمت من آن است که از امور زندگی آنچه به عهده خالق است ، تکلف و زحمتی بر خود روا نمی دارم و آنچه به عهده من است در آن سستی و کوتاهی نمی کنم.

 

لقمان حکیم در قرآن‌:

لقمان همواره فرزندان خود و دیگر مردم را نصیحت می کرد و در اصلاح آنان می کوشید . یکی از فرزندان او ناتان نام داشت. قرآن کریم نصایح زیبای لقمان حکیم به فرزندش ناتان را به عنوان درس و پندی برای همه ی مردم جهان ذکر کرده است :

 

سوره لقمان آیات 12 تا 19 :

 وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ (12)

وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ (13)

وَ وَصَّیْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ (14)

وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفًا وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15)

یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی اْلأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ (16)

یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ (17)

وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18)

وَ اقْصِدْ فی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ اْلأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ (19)

 

ترجمه :

ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند، تنها به سود خویش شکر کرده؛ و آن کس که کفران کند، (زیانی به خدا نمی‏رساند)؛ چرا که خداوند بی‏نیاز و ستوده است.

(به خاطر بیاور) هنگامی را که لقمان به فرزندش -در حالی که او را موعظه می‏ کرد- گفت: «پسرم! چیزی را همتای خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگی است.»

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم؛ مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حمل کرد (به هنگام بارداری هر روز رنج و ناراحتی تازه‏ ای را متحمّل می‏ شد)، و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می‏ یابد؛ (آری به او توصیه کردم) که برای من و برای پدر و مادرت شکر بجا آور که بازگشت (همه شما)به سوی من است!

و هرگاه آن دو، تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی، که از آن آگاهی نداری (بلکه می‏دانی باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولی با آن دو، در دنیا به طرز شایسته ‏ای رفتار کن؛ و از راه کسانی پیروی کن که توبه‏ کنان به سوی من آمده ‏اند؛ سپس بازگشت همه شما به سوی من است و من شما را از آنچه عمل می‏ کردید آگاه می‏کنم.

پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد، و در دل سنگی یا در (گوشه‏ای از) آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت برای حساب) می ‏آورد؛ خداوند دقیق و آگاه است!

پسرم! نماز را برپا دار، و امر به معروف و نهی از منکر کن، و در برابر مصایبی که به تو می‏ رسد شکیبا باش که این از کارهای مهمّ است!

(پسرم!) با بی‏ اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست ندارد.

(پسرم!) در راه ‏رفتن، اعتدال را رعایت کن؛ از صدای خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشت ‏ترین صداها صدای خران است.


 برگرفته از کتاب قصه های قرآن ؛ تالیف محمداحمد جادالمولی و ... ؛ ترجمه استاد مصطفی زمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی