شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من ، شیرین ترین لحظات زندگی ام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کی آوای روحبخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بر دل عطشناک من جاری شود.
نفهمیدم که آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد ، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ می اندازد ، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنی هاشم همه روی برگرداندند و دست امید مرا در خلاء یأس واگذاشتند.
« مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن ؟ مگر نگفتیم تورا خواستگاران ثروتمند بسیارند؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن ، ابهت قریش را خدشه دار مکن ؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با محمد (ص) درنیامیز ؟
کردی ؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچی ات را بگیر. برو و کودکت را به دست قابله ی انزوا بسپار... »
غمگین شدم ، اما به آن ها چه می توانستم بگویم ؟ آن زنان ظلمانی چه می دانستند نور نبوی چیست؟ چه می فهمیدند ازدواج احمدی چگونه است ؟ چگونه می توانستند بدانند خلق محمدی چه می کند ؟ آن زنان زمینی ، شوی آسمانی چه می فهمیدند چیست؟
به خانه بازگشتم ، با درد زایمان رفتم و با دو درد زایمان و تنهایی بازگشتم. آب ، اما در دل پیامبر (ص) تکان نمی خورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پای در زمین. هرچه من بی قرار بودم او قرار و آرامش داشت. هرچه من بی تاب تر می نمودم او به من سکینه ی بیشتری می بخشید.
ناگهان دیدم در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحانیتشان بر زیبایی شان می افزود داخل شدند. که بودند اینان خدایا ؟!
یکی شان به سخن در آمد که :
- - نترس خدیجه ! ما رسولان پروردگار تو ایم و خواهران تو.
آنگاه که من قدری قرار و آرام گرفتم گفت :
- - من ساره ام همسر ابراهیم (ع) ، پیامبر و خلیل خدا .
آن دیگری که دلنشین سخن می گفت و تبسمی شیرین بر لب داشت گفت :
- - من مریم دختر عمرانم ، مادر عیسی (ع) پیامبر خدا.
آن سومی که نگاهی مهربان و محجوب داشت ، به سخن درآمد که :
- - من آسیه ام ، همسر فرعون که به موسی (ع) مومن شدم.
و دریافتم که چهارمین زن که صلابتی کم نظیر داشت کلثوم ، خواهر موسی (ع) ، پیامبر و کلیم خدا است.
- - خداوند مارا فرستاده است تا یاریت کنیم در این حال که هر زنی به زنان دیگر محتاج است .
سپس ساره در سمت راستم نشست ، مریم در طرف چپم ، آسیه در پیش رویم و کلثوم پشت سرم. من آن جا نه خودم بلکه مقام و قرب فرزندم را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خود گفتم:
« ببین خدا چقدر این فرزند را دوست می دارد که قابله هایش را گل های سرسبد عالم زنان انتخاب کرده است. »
و تو پاک و پاکیزه ، قدم به این جهان گذاردی ، طاهره ی مطهره ! و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلألو گرفت.
برگرفته از کتاب « کشتی پهلو گرفته » نوشته ی سید مهدی شجاعی