سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

مشخصات بلاگ
سفینه نجات

کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو آرام و قرار خواهد یافت؟ یا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیده ­اى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من به واسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

پیوندهای روزانه

از کپی کردن خوشم نمیاد ، اما بعضی از مطالب ارزش منتشر کردن و دوباره خوندن رو داره. متن زیر رو از سایت  masaf.ir برداشتم.


وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَآل (عمران آیه ۱۴۴ )
محمد (ص‏) فقط فرستاده خداست‏؛ و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند؛ و خداوند بزودى شاکران (و استقامت‏کنندگان‏) را پاداش خواهد داد.
 
یکی از مظلومیتهای حضرت رسول این است که معمولاَ به کیفیت شهادت ایشان توجه نمیشود. کتابهای سیره و حدیث مرگ رسول خدا بوسیله سم را تایید کردهاند و آن را با احادیث متواتر ذکر کردهاند از جمله:
ابن سعد میگوید در روایتی آمده است: پیامبر ص مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود. این قول ابن عبده است. (۱)
شیخ مفید میگوید: او در مدینه روز دوشنبه دوشب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری درگذشت درحالیکه شصت و سه سال داشت. (2)
در کتاب جامع الرواه آمده است: پیامبر ص در مدینه مسموم درگذشت.(3)
بیهقی از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که وی گفت: اگر ۹بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برایم محبوبتر است از اینکه یکبار قسم بخورم که او کشته نشده است به جهت اینکه خداوند او را پیامبر شهید قرار داده است. (4)
رسول خدا ص فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود.(5) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود. (6)
پس شهادت حضرت رسول توسط سم قطعی است. ولی چه کسی و در چه زمانی ایشان را به شهادت رسانده اند؟؟؟ 
زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله
ظاهرا بیشترین فاصله ای را که بین فرمان حمله به شام به رهبری اسامه و شهادت حضرت رسول بیان شده است دو هفته است. (7)
عده‌ای از اطرافیان از پیوستن به سپاه اسامه سر باز زدند تا بتوانند به طور سری به گونهای که رسوا نشوند از دست پیامبر (ص) خلاص شوند و نقشههای شوم خود را در بعد از شهادت حضرت اجرا کنند.
روایت شده است: پس بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالی که او روزهدار بود. (8)
در دو روایت بخاری و مسلم از قول یکی از زنان پیامبر(ص) آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید.
گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) کراهیت مریض از دواست!
اندکی بعد پیامبر فرمود: هرکس در خانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضور نداشت. (9)
در پاسخ به این صحبت باید گفت
اولا: مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: که پیامبر ص از روی هوی و هوس سخن نمیگوید ؟ پس چرا وقتی حضرت خواستند که به او دارو (سم) را ندهند آن زن اطاعت نکرد و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟
ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند.
در الطب النبوی ابن جوزی ج۱ص۶۶ میگوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمدهاند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که دو تن از زنان پیامبر(ص) حبشی بودند.
این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کردهاند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند.
عبدالصمد بن بشیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آنحضرت فرمود: میدانید پیامبر ص درگذشت یا کشته شد همانطور که خدا میفرماید: (اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز میگردید.) او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن به او سم نوشاندند. (10)





۱-المجدد فی الانساب. محمد بن محمد علوی ص۶
۲-المقنعه شیخ مفید ص۴۵۶ و منتهی المطلب حلی ج۲ص۸۸۷
3-
جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج۲ص۴۶۳
4-
السیره النبویه ابن کثیر دمشقی ج۴ص۴۴۹
5-
بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص۱۳۹
6-
کفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷
7-
المغازی واقدی ج۱ص۱۲۶ 
8-
الطبقات الکبری ج۲ص۲۳۵
9-
صحیح البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و صحیح مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸
10-
تفسیرالعیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶وج۲۸ص۲۱

 

 

  • نردبانی تا خدا



گوش کن... میشنوی؟!  ندای هل من ناصر ینصرنی آقاتو میشنوی؟!

میتونی یه عباس باشی براش؟ علی اکبر چطور؟ سخته ، آره؟

ولی مطمئنم حر که میتونی باشی... داستانشو شنیدی ؟ میگن حر تا برگشته به سمت امام زمانش و گفته آقا غلط کردم، آقاش خریدتش... میگن خودش میگفته که خودشو بین بهشت و جهنم میدیده... اما اون حر قبلی کجا و این حر کجا؟؟ میدونی به چه مقامی رسید؟

سرشو انداخت پایین و اومد گفت غلط کردم آقا ... گفت پشیمونم و پاش وایساد... پای امام زمانش...

امام زمان حر هم می خواد... میتونی از گناهات بگذری و حر باشی براش؟ به خودش قسم میخردت ...

 



  • نردبانی تا خدا

 



عادت...! گاهی اوقات توجیه خوبیه برای خیلی از کارامون. میگن ترکش موجبه مرضه... اما گاهی اوقات این خود عادته که موجب مرضه ، موجب بدبختیه ...

عادت کرده دیگه !! همیشه باید یه کوچولو از موهاش از شال یا روسریش بزنه بیرون... عادت کرده که همیشه یه رژلب رو لباش باشه ، آخه اگه نباشه نمیشه که ، شکل مرده های بی روح می شه... عادت کرده مانتوش بالای زانوش باشه که اگه نباشه احساس خفگی می کنه ، راحت نیست ، چمیدونم ، عادت نداره دیگه...!!!

میگه : خوش به حال شما که حجاب دارین ، راحتین به خدا ؛ ما که همش مجبوریم یه ساعت قبل از بیرون رفتن موهامونو مرتب کنیم و آرایش کنیم...

میگم : خوب تو هم حجابتو کامل کن ... تو که دختر خوبی هستی ، این یه قلم هم رعایت کن و به اندازه 5 سانت اون مقنعتو بکش جلوتر...

میگه : نه دیگه ، نمیشه ... این یذره باید بیرون باشه ، آخه عادت کردم !!!!

بعد هم یه بار دیگه با وسواس همه جای صورتشو تو آینه دستشویی دانشگاه چک میکنه و میره که بره سر کلاس ... نمی دونم چی بگم...

کاش یه کم درباره عادتامون فکر هم بکنیم . عادت هایی که موجب هدر رفتن عمرمون می شن ، همین عادت های مسخره و کوچیک ! باور کنید خود همین عادت های 5 سانت 5 سانتین که موجب مرضن...

  • نردبانی تا خدا



امام رضا (ع) در ر‌‌‌وایت بسیار زیبایی فضیلت انتظار را این‏گونه بیان می‏کنند:


أما یرضی أحدکم أن یکون فی بیته ینفق علی عیاله ینتظر أمرنا فإن أدرکه کان کمن شهد مع رسول اللّه‏، صلی‏اللّه‏ علیه و آله، بدرا، و إن لم یدرکه کان کمن کان مع قائمنا فی فسطاطه


ترجمه : آیا هیچیک از شما خوش ندارد که در خانه خود بماند، نفقه خانواده‏اش را بپردازد و چشم به راه امر ما باشد؟ پس اگر در چنین حالی از دنیا برود مانند کسی است که به همراه رسول خدا(ص) در [نبرد] بدر به شهادت رسیده است. و اگر هم مرگ به سراغ او نیاید مانند کسی است که به همراه قائم ما و در خیمه او باشد.

  • نردبانی تا خدا


امام صادق (علیه السلام) فرمود:


آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آینده نوشته می‏شود.


خدایا ! یعنی میشه برنامه سال آیندمونو دیدن روی ماه آقامون قرار بدی... 


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
  • نردبانی تا خدا



رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:


اگر بنده «خدا» میدانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتى وجود دارد] دوست می‏داشت که تمام سال، رمضان باشد.




بحار الانوار، ج 93، ص 346

  • نردبانی تا خدا




شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من ، شیرین ترین لحظات زندگی ام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کی آوای روحبخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بر دل عطشناک من جاری شود.


نفهمیدم که آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد ، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ می اندازد ، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنی هاشم همه روی برگرداندند و دست امید مرا در خلاء  یأس واگذاشتند.


« مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن ؟ مگر نگفتیم تورا خواستگاران ثروتمند بسیارند‌؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن ، ابهت قریش را خدشه دار مکن ؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با محمد (ص) درنیامیز ؟

کردی ؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچی ات را بگیر. برو و کودکت را به دست قابله ی انزوا بسپار... »


غمگین شدم ، اما به آن ها چه می توانستم بگویم ؟ آن زنان ظلمانی چه می دانستند نور نبوی چیست؟ چه می فهمیدند ازدواج احمدی چگونه است ؟ چگونه می توانستند بدانند خلق محمدی چه می کند ؟ آن زنان زمینی ، شوی آسمانی چه می فهمیدند چیست؟


به خانه بازگشتم ، با درد زایمان رفتم و با دو درد زایمان و تنهایی بازگشتم. آب ، اما در دل پیامبر (ص) تکان نمی خورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پای در زمین. هرچه من بی قرار بودم او قرار و آرامش داشت. هرچه من بی تاب تر می نمودم او به من سکینه ی بیشتری می بخشید.


ناگهان دیدم در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحانیتشان بر زیبایی شان می افزود داخل شدند. که بودند اینان خدایا ؟!


یکی شان به سخن در آمد که :

-        -  نترس خدیجه ! ما رسولان پروردگار تو ایم و خواهران تو.


آنگاه که من قدری قرار و آرام گرفتم گفت :

-        -  من ساره ام همسر ابراهیم (ع) ، پیامبر و خلیل خدا .


آن دیگری که دلنشین سخن می گفت و تبسمی شیرین بر لب داشت گفت :

-        -  من مریم دختر عمرانم ، مادر عیسی (ع) پیامبر خدا.


آن سومی که نگاهی مهربان و محجوب داشت ، به سخن درآمد که :

-        - من آسیه ام ، همسر فرعون که به موسی (ع) مومن شدم.


و دریافتم که چهارمین زن که صلابتی کم نظیر داشت کلثوم ، خواهر موسی (ع) ، پیامبر و کلیم خدا است.

-        - خداوند مارا فرستاده است تا یاریت کنیم در این حال که هر زنی به زنان دیگر محتاج است .


 سپس ساره در سمت راستم نشست ، مریم در طرف چپم ، آسیه در پیش رویم و کلثوم پشت سرم. من آن جا نه خودم بلکه مقام و قرب فرزندم را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خود گفتم:

« ببین خدا چقدر این فرزند را دوست می دارد که قابله هایش را گل های سرسبد عالم زنان انتخاب کرده است. »


و تو پاک و پاکیزه ، قدم به این جهان گذاردی ، طاهره ی مطهره ! و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلألو گرفت.



برگرفته از کتاب « کشتی پهلو گرفته » نوشته ی سید مهدی شجاعی




  • نردبانی تا خدا

آخرین جمعه ماه مبارک رمضان ، روز راهپیمایی بزرگ حمایت از قدس و برائت از اسرائیل


  • نردبانی تا خدا


کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه اش استفاده می کرد. یک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد. همسایه ها در خانه او جمع شدند و به خاطر بدشانسی اش به همدردی با او پرداختند.

کشاورز به آن ها گفت : « شاید این بدشانسی بوده و شاید هم خوش شانسی ، فقط خدا می داند. »

یک هفته بعد ، اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه ها برگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسی اش تبریک گفتند. کشاورز گفت : « شاید این خوش شانسی بوده و شاید هم بدشانسی ، فقط خدا می داند. »

فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب های وحشی بود ، از پشت یکی از اسب ها به زمین افتاد و پایش شکست.

این بار وقتی همسایه ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند ، به او گفتند : « چه آدم بدشانسی هستی...»

کشاورز باز جواب داد : « شاید این خوش شانسی بوده و شاید هم بدشانسی ، فقط خدا می داند. »

چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند. به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند :  « شاید این خوش شانسی بوده و شاید هم بدشانسی ، فقط خدا می داند... »



  • نردبانی تا خدا

  • نردبانی تا خدا