سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

مشخصات بلاگ
سفینه نجات

کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو آرام و قرار خواهد یافت؟ یا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیده ­اى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من به واسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نصایح لقمان به فرزندش» ثبت شده است

 خداوند در سوره لقمان در قرآن کریم ، از لقمان به عنوان حکیمی که حکمتش را از خدا گرفته است یاد می کند:

 

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ (آیه 12 سوره لقمان)

ترجمه: ما به لقمان حکمت دادیم ( و به او گفتیم: ) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند ، تنها به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند ، ( زیانی به خدا نمی رساند ) چرا که خداوند بی نیاز و ستوده است.

 

لقمان در ابتدای جوانی ، غلامی بود سپاهپوست که بعدها به دلیل خوش قلبی و حکمت سرشار خویش ، آزاد شد. امام علی (ع) درباره او می فرمایند‌: « لقمَانُ الْحَکِیمُ وَ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً » یعنی لقمان حکیم، بنده‌ای از حبشه بود. او اگرچه صورتی نازیبا داشت اما ، از سیرتی بسیار زیبا برخوردار بود. عده ای می گویند که او به شغل خیاطی مشغول بوده و عده ای دیگر شغل او را شبانی ذکر کرده اند.

او با گذشت زمان ، به سبب خوش قلبی و اخلاقیات خاص خود ، در میان مردم شهرت فراوان یافت. اخلاق ، تواضع و حکمت او حتی در زمان بردگی ، سبب متحیر ساختن اربابش شده بود. لقمان در دوران جوانی و بردگی ، اربابی داشت که با وجود ثروت و قدرت فراوان ، فردی ناشکر ، بی صبر و کم طاقت بود و در مورد کوچکترین سختی ها و ناملایماتی که در زندگی اش پیش می آمد گله و شکایت بسیار می کرد. این اخلاق ناپسند ارباب موجب ناراحتی و آزار لقمان می شد ؛ اما به دلیل ادب بسیار زیاد خود در مقابل اربابش ، چیزی به زبان نمی آورد.

روزگار به همین منوال می گذشت تا اینکه روزی یکی از نزدیکان ارباب ، خربزه ای را به عنوان هدیه به او پیشکش کرد. ارباب به دلیل علاقه وافر خود به لقمان ، خربزه را برید و به او تعارف کرد. لقمان با ادب بسیار و گشاده رویی ، تشکر نمود و خربزه را قطعه قطعه خورد. ارباب نیز قطعه آخر خربزه را به دهان گذاشت ؛ ناگهان متوجه شد که خربزه به شدت تلخ بوده و لقمان چیزی به روی خود نیاورده است. پس دلیل این کار را از او پرسید.

  • نردبانی تا خدا