سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

سفینه نجات

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا

مشخصات بلاگ
سفینه نجات

کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو آرام و قرار خواهد یافت؟ یا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیده ­اى؟بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد.بسیار سخت است بر من به واسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و ناله من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت خدیجه» ثبت شده است




شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من ، شیرین ترین لحظات زندگی ام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کی آوای روحبخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بر دل عطشناک من جاری شود.


نفهمیدم که آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد ، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ می اندازد ، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنی هاشم همه روی برگرداندند و دست امید مرا در خلاء  یأس واگذاشتند.


« مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن ؟ مگر نگفتیم تورا خواستگاران ثروتمند بسیارند‌؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن ، ابهت قریش را خدشه دار مکن ؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با محمد (ص) درنیامیز ؟

کردی ؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچی ات را بگیر. برو و کودکت را به دست قابله ی انزوا بسپار... »


غمگین شدم ، اما به آن ها چه می توانستم بگویم ؟ آن زنان ظلمانی چه می دانستند نور نبوی چیست؟ چه می فهمیدند ازدواج احمدی چگونه است ؟ چگونه می توانستند بدانند خلق محمدی چه می کند ؟ آن زنان زمینی ، شوی آسمانی چه می فهمیدند چیست؟


به خانه بازگشتم ، با درد زایمان رفتم و با دو درد زایمان و تنهایی بازگشتم. آب ، اما در دل پیامبر (ص) تکان نمی خورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پای در زمین. هرچه من بی قرار بودم او قرار و آرامش داشت. هرچه من بی تاب تر می نمودم او به من سکینه ی بیشتری می بخشید.


ناگهان دیدم در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحانیتشان بر زیبایی شان می افزود داخل شدند. که بودند اینان خدایا ؟!


یکی شان به سخن در آمد که :

-        -  نترس خدیجه ! ما رسولان پروردگار تو ایم و خواهران تو.


آنگاه که من قدری قرار و آرام گرفتم گفت :

-        -  من ساره ام همسر ابراهیم (ع) ، پیامبر و خلیل خدا .


آن دیگری که دلنشین سخن می گفت و تبسمی شیرین بر لب داشت گفت :

-        -  من مریم دختر عمرانم ، مادر عیسی (ع) پیامبر خدا.


آن سومی که نگاهی مهربان و محجوب داشت ، به سخن درآمد که :

-        - من آسیه ام ، همسر فرعون که به موسی (ع) مومن شدم.


و دریافتم که چهارمین زن که صلابتی کم نظیر داشت کلثوم ، خواهر موسی (ع) ، پیامبر و کلیم خدا است.

-        - خداوند مارا فرستاده است تا یاریت کنیم در این حال که هر زنی به زنان دیگر محتاج است .


 سپس ساره در سمت راستم نشست ، مریم در طرف چپم ، آسیه در پیش رویم و کلثوم پشت سرم. من آن جا نه خودم بلکه مقام و قرب فرزندم را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خود گفتم:

« ببین خدا چقدر این فرزند را دوست می دارد که قابله هایش را گل های سرسبد عالم زنان انتخاب کرده است. »


و تو پاک و پاکیزه ، قدم به این جهان گذاردی ، طاهره ی مطهره ! و مکه از ظهور تو روشن شد و جهان از نور حضور تو تلألو گرفت.



برگرفته از کتاب « کشتی پهلو گرفته » نوشته ی سید مهدی شجاعی




  • نردبانی تا خدا